مسافرهای بی بازگشت من دلم به وسعت آسمانها برایتان تنگ است وچقدر از
تابستان وپاییزش نفرت دارم اگر دست من بودمرداد ومهر ماه را ازتقویم حذف میکردم
چراکه عزیزانم را ازمن گرفت چقدردلم میخواهد من به شماها ملحق شوم
وازین دلتنگیها خلاص شوم آری دلتنگ شبها وروزهایی هستم که باهم بودیم
شب تاصبح پیش هم بودیم میگفتیم میخندیدیم اینقدر نعمت طنز تعریف میکرد
که اشک ازچشمانمان جاری می شد الان آن روزها کجا رفته ؟آن شبها کجاست
که کمی باهم گپ بزنیم شماها که رفیق نیمه راه نبودین
ولی این را میدونم که بدون من قول قرار گذاشته بودین که درفاصله چند سال باهم
پرواز کنین به دیدارپدرومادرم برویدآنجا آرام بگیرید.
اگردستم رسد برچرخ گردون
از او پرسم که این چین است واون چون.
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: مسعود رحیم زاده نبی رحیم زاده سمیه رحیم زاده نعمت رحیم زاده
از کدامین غم بنویسم!از پرواز پاییزی مسعود!یااز زیارت از رضا به قضای سمیه
و یا از قلب به ناحق ایستاده آن مرد خوشقامت و رعنایم در اوج جوانی!
از این همه جور که دست غارتگر تقدیر که تا ابد ما را
از دیدن نور سیمای پر نورشان بی نعمت کرد!
از چه بگویم؛از درد فراق عزیزی که ناباورانه ومظلومانه ما را تا ابد
داغدار ندیدن چهره پاک و معصومش کرد!باشد که تا ابد برای یتیمی ات
برای معصومیتت زار زار گریه کنیم،آری تا هستیم چشمانمان خیس
وداع ناباورانه ات و دلهایمان دردمند و غمبار سفر بی بازگشتت!...
می دانستم؛که تو روزی وداعی مشکین فام داری!
گفتمت دیدار به قیامت...و همانجا از من خواهی پرسید؛
مگر وداع هم رنگ و بو دارد!؟در جوابت مسعودجان خواهم گفت:
چشمان سیاهت را ببند تا دوباره؛روز روشنم سیاه شود...
خون میچکد از دیده در این ماتم بی انتها
نفسی که من میکشم از داغتان!مرگ تدریجی است
داغ دل ما؛از درد فقدان خواهر و برادر گذشت غمنامه ما؛
حالا دیباچه تمام دردمندان عالم است!کاش در آن سپیده دم
که آغاز سفرت بود!تمام مسیر راهت را؛تو ای نوسفرم؛
با اشک و احساس و دعا بیمه میکردم...دیشب با غم سنگینت
خسته و بی رمق و ناامید به خواب رفتم دیدم که در خوابم؛در رثای وهم آلودت
برای غمدیدگان عالم مرثیه می سرایم؛رعنای من؛مسعود من؛
خدا پشت و پناه دستهای عاشقت!بر مزارت نشسته وبا اشک و تکرار و دعا
راه تو راه تر میکنم!چهره معصوم تو؛غمگسار فقدان نعمت بود!
حالا؛درد پرواز تو را ؛با کدامین مرهم درمان کنم؟
چنان بر سر مزارت گریه کردیم؛
با شعرهایم که از درد دسترنج به باد رفته عموی مظلومم
الهام گرفته اند،تا ابد الدهر گریه خواهم کرد
عموی مظلوم رنجدیده ام؛گاه برای جوانیشان گریه میکنم
گاه برای دسترنج برباد رفته تو!...هردو درد دارند
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منمناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: مسعود رحیم زاده سمیه رحیم زاده نعمت رحیم زاده از کدامین غم بنویسم
همه آرام گرفتند وشب از نیمه گذشت
آنچه در خواب نرفت
چشم من ویاد تو بود
موضوعات مرتبط: دل نوشتـــــه های مننگاه هــــا ونظـــــرها(برگزیده هـــا)مناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: چشم من ویاد تو سمیه رحیم زاده نعمت رحیم زاده
زمستان است و سرمایی که جانسوز
غمِ داغِ فراقت استخوان سوز
خیالت آتشی در دل بپا کرد...
که آه ِ شعله هایش آسمان سوز!
موضوعات مرتبط: روایات وداستـــــــان هامناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: نعمت رحیم زاده سمیه رحیم زاده
دلم بهانه ميگيرد نبودنت را
هيچ راهي براي سركوبش نيست
نه خاطراتت
نه رويايت
نه يادت
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهامناسبتهـــــــــــــا
برچسبها: نعمت رحیم زاده سمیه رحیم زاده
هرچند قلم رانای نوشتن نیست وزبان را توان بیان ،درسوگ عروج ناگهانی و جگرسوز مرحوم سمیه ی نازنینم،
اما چه کنیم که به قضا وقدرگردن باید نهاد و کوچ پرستویی را به نظاره وتحمل بنشینیم
برایت اینگونه می نویسم
هر روز فراق دوستی باید دید
هرلحظه وداع همدمی باید دید
سمیه جان!
چه زود هنگام دست اجل، خیمه ی حزن و ماتم غروب تلخ فنا را بر زیباترین طلوع زندگیت گسترانید.
درغم هجران تو چه نالیم؟
که دل را مآوای یاد توست وکجامیشود آوای غم فراق تو راسرداد؟
مهراوه ی دل!
باد خزان ، چه بی رحمانه برشمع پرفروز حضورت دمیدوسرای پر نور وجودت رادر ظلمتی بیگانه وجانسوز به خاموشی نشاند
بانوی مهر !
بارفتنت آسمان دیدگانم خیس رگبار غم شد.
ثانیه ها هم درد می کنند؛ وقتی منتظرت هستیم وخبری از نیست.
وچه ناگهان صبر و قرارمان رابه یغما بردی در نبود خود.
تو خود در آستان جانان غنودی وسرود رهایی از دنیای وا نفسا را به زیبایی برلبانت ترنم نمودی.
غم نبودت ،سایه ای ست پا به پای من.
اوکوچ نشین بود نیامد که بماند
رفت وبه دلم زخم چنان زد که بماند
تکرار همین خاطره ها داغ دلم شد
داغی که.... بماند که بماند که بماند
عزیزمعراج رفته!
چه زود گریه وبغض را به مهمانی دلهامان آوردی
ابر دل هایمان در تب آسمانی شدنت؛ ناشکیب وبی قرار می بارد
جانا چه گویم من ازشرح فراقت
چشمی وصد نم جانی وصد آه
اگرچه مهتاب وجودت را ابر بی رحم اجل درعنفوان جوانی پوشانید، اما عطر یادونام خاطرات شیرین وزیبایت تا ابد در اذهانمان می پیچد وهماره تورابه نیکی می سراییم!
توراسپاس ای شکوه گریز ناپذیر!
گرچه در روبروی تو در باغ خدا بازاست؛اما دلهای ما چونان صحرای خشکیده ای است که هرازگاهی تصویر زیبایت رابه سراب خواهیم دید
درهجرتو خامه خون می گرید وخط، خاک برسر می کند.
بانوی مهروآیینه!
آسمانی شدنت مبارک!
روانت به مینو سرای جاودان
موضوعات مرتبط: نکتــــــــه ها وپنــــــــــــدهادل نوشتـــــه های منروایات وداستـــــــان ها
برچسبها: غــــم هجــــــــــــران سمیــــــــــــــــــــه سمیه رحیم زاده